نوشته های پشت تریلی های جادهبه حرمت اشک مادر توبه کردم!بوق نزن شاگردم خوابه!بی تو هرگز...... با تو عمرا!از عشق تو لیلی ...... رفتم زیر تریلی(واسه گیریسکاری)!دنبالم نیا اسیرم می شی!گشتم نبود.......نگرد نیست!سر پایینی برنده.....سر بالایی شرمنده!اگه می تونی این تابلو رو بخونی یعنی فاصلت خیلی کمه! فاصله رو رعایت کن!دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم.... طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
فیلم های در حال اکران: به خاطر یک لیتر بنزین من ترانه 1000 لیتر بنزین دارم رستگاری قبل از ساعت 12 امشب رایحه خوش بنزین ب مثل بنزین علی بنزینی بنزینی ها بازی بنزین مرد بنزینی پسرک بنزین فروش دو ماشین با یک کارت بنزین فصل می خواهم بنزین بزنم! دیشب بنزین زدم آیدا سفر به پمپ بنزین بازگشت بنزین از میدون تا پمپ بنزین دزدان بنزین سالهای سهمیه بندی خوابگاه بنزین فروشان جواهری در پمپ بنزین زهر بنزین 13 لیتر بنزین روی شیروانی زندگی به شرط بنزین من بنزین را دوست دارم توجه: دوستان عزیزی که نظر دادن و سوال کردن برای دیدن جوابهاشون لطفا به همون مطلبی که نظر دادن مراجعه کنن تا جواب من رو ببینن با تشکر.
«مطالعه این ژانر وحشت برای کلیه معلمانی که از بیماریهای قلب و اعصاب رنج می برند مطلقا ممنوع می باشد!!!» زنگ اول: آزمایشگاه شیمی طبق روال معمول پس از خواندن حمد و سوره و حلال خواهی از رفقا با گرفتن رخصت از حضرت عزرائیل در مواضع از پیش تعیین شده خود برای انجام آزمایش بی نهایت مصرف کوه آتشفشان قرار گرفته و بارمز « یا همگی اسید شده یا سرانجام اسید خواهیم ساخت » آمادگی خویش را جهت بازی در سریال دنباله دار « بچه ها مواظب باشید » آقای ایمنی یعنی جناب دبیر آزمایشگاه شیمی اعلام نمودیم. هنوز مدتی از حضور ما در آزمایشگاه نگذشته بود که ناگهان احساس کردیم، هواپیماهای آمریکایی به جای آنکه بمب های خود را بر روی عراق خالی کنند، آزمایشگاه شیمی دبیرستان ما را با لابراتوارهای تهیه بمب های شیمیایی بغداد اشتباه گرفته و در صدد تخریب و انهدام آن بر آمده اند اما پس از آنکه سر و صدای فریادها و عربده های دانش آموزان و نصایح و وصایای قبل از مرگ مسئول آزمایشگاه فروکش نمود، کم کم متوجه شدیم که ای دل غافل، پایگاه جهنمی مذکور، نه صحنه جنگ استالینگراد بوده و نه مورد تهاجم نیروهای متفقین قرار گرفته بلکه طبق معمول وسایل غیر استاندارد و سهل انگاری و بی دقتی دبیر آزمایشگاه که متأسفانه یا خوشبختانه یادش رفته بود عینکش را همراه خود بیاورد باعث شده بود که ما کماندوها و جانفداهای خط مقدم جبهه آزمایش و تحقیق در راه اشاعه و تحقق آرمان ها و ارزش های والای شیمیایی « پدر مندلیف و خاله مادام کوری »، به جای آنکه دی کرومات پتاسیم را ذوب نماییم، خود همچون سود سوز آور به سمت آزمایشگاه ابدی در حال تصعید شدن قرار بگیریم! ----- شبتون قشنگ گلای من بعد چند وقتی گفتم یه چی بگم بخندیم اینم از این مطلب خلاصه این که خیلی گلید به مولا ایشالله بعد این چند روز حسابی میامو از شرمندگی تک تکتون در میام مراقب خودتون باشید شدید از نوع اسیدی و نخسوزش
میگما! من تا وقتی ایران بودم فکر می کردم فقط مائیم که توی مملکتمون کلاس های آموزشی فوق برنامه مثل کلاس های خیاطی، گلدوزی، نقاشی، سفالگری، ماست بافی، دوغ پزی و ... داریم!!! امروز که داشتم از جلوی یکی از این مؤسسه های علمی،فرهنگی،هنری رد می شدم، با خودم گفتم برم ببینم چه کلاس هایی دارن! بعضی از کلاس هاشون خیلی آس بود!!! چگونه می توانیم در هر سنی شاد و پرقدرت و دوست داشتنی بمانیم=> دیدم پنج شش نفری که سن مرحوم پدربزرگ بابام رو داشتن تو صف بودن که ثبتنام کنن!!! چگونه در eBay خرید و فروش کنیم=> ما یه رفیقی داشتیم (داریم!) که از یه بنده خدایی تو همین eBay، یه قورباغه رنگ شده رو بجای Labtop خرید، آخرش هم نه Labtop رسید دستش نه قورباغه هه!! یارو فروشنده هم رفت لهستان پناهنده شد انگار! حالا اگه این رفیق ما می رفت سر این کلاس حداقل قورباغه که می رسید دستش که!!! چگونه یک روزه خواننده بشویم=> من فکر کنم توی این کلاس هم زبون زیاد پیدا کنیم!!! چگونه ظرف 12 هفته مو در آوریم=> این کلاس به درد خان عموم و دایی کوچیکه و اون یکی دایی با پسر بزرگش و دو تا نوه عموشون و باجناق زندایی شوهر خاله زن سابق همسایه خونه قبلیشون می خوره!!! چگونه با دنیای ارواح ارتباط برقرار کنید=> استاد سر کلاس: آقا ناصر! ایشون از روح های خیلی عزیز ما هستن!!! چگونه در 30 ثانیه افکار افراد را بخوانید=> شاگرده بعد از کلاس: می خواستی به من فحش بدی مرتیکه؟ {شَـــتَــــرَق}!!! چگونه هرچه خواستید به هرکه خواستید بفروشین=> این یکی، شاگرد ایرانی نداره ولی مطمئنم استادش ایرانیه!!! چگونه به تمام نقاط دنیا بطور مجانی سفر کنید=> خوب معلومه دیگه...؟ پیاده!!! چگونه یک آشپز حرفهای بشوید=> عیال ما که این کاره نیست! من خودم باید برم سر این کلاس تا از گشنگی نمیرم!!! چگونه مشتری های پولدار پیدا کنید=> کاشکی یه کلاس بود که: چگونه "پول" پیدا کنید!!! چگونه روزی 1000 دلار پول در بیاورید=> چگونه؟؟ هان؟ هان؟ چگونه؟؟؟ چگونه بدون دغدغه، خانه های اشرافی و مجلل بخرید=> البته قبل از اینکه توی این کلاس ثبت نام کنید باید اون کلاس قبلیه رو پاس کرده باشین!!! چگونه مثل پولدارها فکر کنید=> فکر کنید اون کلاس قبلی رو رفتین، بقیهاش خودش حل میشه!!! چگونه ادای یک عکاس حرفهای را درآورید=> دوربین دیجیتال بخرید، هرجا میرین بندازین رو دوشتون!!! چگونه غذای دو هفته خود را در عرض نیم ساعت فراهم کنید=> نون و ماست، نون و ماست، نون و ماست، نون و ماست، و... !!! چگونه گیتار زدن را در یک روز یاد بگیرید=> دیگه حالا چون شمایین دو روز آخرش!!! چگونه یک موسسه خیریه و غیرانتفاعی تاسیس کنید=> جالب اینجاست که برای اینکار باید بهشون کلی شهریه کلاس بدی!!! چگونه سر از کار هر کسی درآورید=> اون سریاله بود، طاهره خانوم که با چنگال قفل وا می کرد، یادتونه؟!!! چگونه با آلبوم عکس های قدیمی خود پول درآورید=> نمی دونم چه جورِی؟؟ آخه اون عکس خانوم باجی رو کی می خره؟!؟!؟
"فقط سوپ کلم است که حال آدم را بیشتر ازامتحان بهم میزند." آلبرت انیشتین "امتحان مسخرهترین کار دنیاست." جرج برنارد شاو "امتحان بدون تقلب مثل کریسمس بدون درخت است." کی اس الیت "امتحان بخشی از زندگی است، نه زندگی امتحان است." پائولو کویئلو "امتحان در صورت عدم حذف پزشکی، اولین گام در جهت چاپلوسی پیش استاد برای نمرهی ده گرفتن است." کامی نیکصالحی "چی گفتید؟ امتحان! اصلاً معنیاش را نمیدانم." جرج اورال "امتحان فقط یه بازیه... یه بازیه مسخره." از دیالوگهای فیلم نیش
"هر کس را میخواهی از خودت متنفر کنی، امتحانش کن." یک ضربالمثل برمهای
"توی مدرسه هر سوالی را که در امتحانهایم درست جواب میدادم، بعداً میفهمیدم که کاملاً غلط بوده!! این اتفاق بعدها در زندگیم هم ادامه یافت. هر وقت فکر کردم درست رفتار کردهام، دیدم یک جای کار اشتباه بود." ارنست همینگوی
به نام خدای مهربون سلام بر اهل صلح دوستی انسانیت آزاد: وقت درس = وقت استراحت سراسری: وقت استراحت = وقت درس آزاد: آخر ترم = اول ترم سراسری: اول ترم = آخر ترم آزاد: کتابخانه = زمان خواب سراسری: زمان خواب = کتابخانه آزاد: فکر درس = خواب سراسری: خواب = فکر درس آزاد: استاد = دانشجو سراسری: دانشجو = استاد آزاد: دوست = دشمن سراسری: دشمن= دوست آزاد: تخته وایتبرد= دیوارخونه سراسری: دیوارخونه = تخته وایتبرد آزاد: کلاس = خونه سراسری: خونه = کلاس آزاد: واحد عملی= واحد نظری سراسری: واحد نظری = واحد عملی آزاد: پول = نمره 20 سراسری: نمره 20= پول آزاد: زندگی = اتمام درس سراسری: اتمام درس = زندگی مراقب خودتون باشی
به نام خدای مهربون سلام بر اهل صلح دوستی انسانیت یه شب طوفانی توی جاده که از وسط یه جنگل انبوه میگذشتم گیر افتاده بودم. شدت طوفان به حدی بود که به سختی چند قدم جلوتر رو میدیدم. همینطور آروم در امتداد جاده حرکت میکردم که اگه ماشینی از اونجا رد شد جلوش رو بگیرم ولی جاده خلوت خلوت بود. چند دقیقهای که گذشت چراغهای جلوی یه ماشین رو از فاصلهی چند متری تشخیص دادم. ماشین به آرومی به طرف من حرکت میکرد و درست جلوی پای من ایستاد. من هم که انگار همهی دنیا رو بهم داده بودن سه سوته پریدم توی ماشین. اونقدر شاد بودم که نفهمیدم کسی پشت فرمون نیست. وقتی متوجه این مسئله شدم که داشتیم به یه پیچ خطرناک نزدیک میشدیم، وقتی دیدم ماشین راننده نداره حسابی جا خوردم. هول شده بودم و شروع کردم به دعا کردن که یه دفعه یه دست از توی پنجره ظاهر شد و فرمون رو پیچوند. این رو که دیدم دیگه تقریبا از ترس فلج شدم. دو سه بار دیگه هم به پیچ که نزدیک شدم همون دست ظاهر شد و فرمون رو پیچوند. نه جرات فرار از ماشین رو داشتم و نه موندن توی اون. چند دقیقه که گذشت چراغای یه مسافرخونهی کوچیک از دور پیدا شد. به خودم گفتم یا حالا یا هیچوقت. تمام انرژیم رو جمع کردم و توی یه لحظه از ماشین پریدم بیرون و دویدم سمت مسافرخونه. با تمام توان میدویدم تا اینکه به در مسافرخونه رسیدم و خودم رو پرت کردم تو، در حالی که سر تا پا خیس و از نفس افتاده بودم. صاحب مسافرخونه و چند نفری که اونجا بودن با تعجب به من نگاه میکردن وقتی شروع کردم با صدای بلند گریه کردن دویدن طرفم و نشوندنم روی یه صندلی و یه چایی داغ بهم دادم تا حالم یه خورده جا اومد. پرسیدن چه اتفاقی برات افتاده؟ شروع کردم به تعریف داستان. کل افراد حاضر با بهت و سکوت به حرفم گوش میدادن که یک دفعه در باز شد و دو تا مرد سر تا پا خیس و با نفس بریده وارد شدن. یه نگاهی دور تا دور مسافرخونه انداختن و بعد یکیشون با دست من رو نشون داد و به اون یکی گفت: این همون دیوونهایه که وقتی داشتیم ماشین رو هل میدادیم پرید توش! مراقب خودتون باشید
قهوه ی شور
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد.
آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”
یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.
مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.
بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.
اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه”
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 55
صبر کردن دردناکه
و فراموش کردن دردناک تر
ولی دردناک تر اینه که ندونی باید
صبر کنی یا فراموش
هر بار کودکانه دست کسی رو گرفتم گم شدم
اونقدر که ترس از گرفتن دست کسی دارم
ترس از گم شدن ندارم.....
یکی محبت می کنه و یکی ناز می کنه !اونی که ناز می کنه همیشه محبت می بینه اما اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست
آموخته ام کسی که یادم نکرد من یادش کنم
شاید او تنها تر از من باشد
ازمرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد .
وقتی با 1 انگشت به سمت کسی اشاره می کنی و مسخرش میکنی اگه خوب به دستت دقت کنی 3 تا انگشتت به سمت خودته
لازمه ی خوشبختی جذب کردن چیزهای تازه نیست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاری که به هیچ دردی نمی خورند
هرگز در مسیر پیموده شده گام برندارید، زیرا این راه تنها به همان جائی می رسد که دیگران رسیده اند
برایت سنگ تمام گذاشتم، افسوس که نمی دانستم با همان سنگ ها نابودم می کنی !!
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه … غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 54
لحظه هایی هست که دلم واقعا برایت تنگ میشود، من اسم این لحظه ها را "همیشه" گذاشته ام
میتونم امروز بهت بگم دوستت دارم ؟؟اگه نه ..میتونم فردا بهت بگم یا پس فردا؟؟یا روزهای بعد؟؟
واسه این که من هر روز از زندگیم تو رو دوست دارم
: اس ام اس و پیامک عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
سوال : عشق چیه؟
جواب : عشق یعنی وقتی که یه نفر قلب تورو میشکنه
و حیرت انگیزه که تو هنوز با قطعه قطعه ی قلب شکستت دوستش داری!
: اس ام اس و پیامک عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
توی زندگی عاشق شدن نه برنامه ریزی شدست و نه با دلیل اتفاق میفته
اما وقتی که عشق حقیقی باشه تبدیل میشه به برنامه ی زندگیتون و دلیل زنده بودنتون!
: اس ام اس و پیامک عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
وقتی دلمو شکستی حس کردم بیشتر دوستت دارم
چون حالا دلم چندین تیکه داشت که هر کدوم جداگونه دوستت داشت
چقدر سخته
کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر
بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه
ستاره هاروهرشب می بینم بااینکه دورند...تورو روزها هم نمی بینم کاش ستاره بودی
سخنان کوتاه اما زیبا
بیل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمدهاید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.
سوآمی ویوکاناندن
در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمیشوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت میکنید.
ویلیام شکسپیر
سه جمله برای کسب موفقیت:
الف) بیشتر از دیگران بدانید.
ب) بیشتر از دیگران کار کنید.
ج) کمتر انتظار داشته باشید.
آلن استرایک
در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کردهاید.
بونی بلر
برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.
آبراهام لینکلن
همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است.
انیشتین
اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.
10 چیز که باید بدانید؟!!!
1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تومینگرد و به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیرکه باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...
2- هوس بازان کسی راکه زیبا میبیننددوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند...
3- وقتی تو زندگیبه یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشه جاش دیوارمیذاشتن...
4- آنچه که هستی هدیه خداوند است و آنچه که میشوی هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش ...
5- شریف ترین دلها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آننباشد ...
6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید...
7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمیسازه.
8- هر اندیشهی شایسته ای به چهره انسان زیبائی میبخشد ...
9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر ازدوست داشتنی بودن است ...
10- نگو: شب شده است ... : بگوصبح در راه است.
مدیر و کارمند
زندگی پس از مرگ
رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟
کارمند: بله!
رئیس: خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگتان به اینجا آمده و میخواهد شما را ببیند، همان که دیروز برای شرکت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته بودید.
اشتباه موردی
کارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید: «معنی این چیست؟ شما 200
دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»
رئیس پاسخ می دهد: «خودم میدانم، اما ماه گذشته که 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.»
کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه های
موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش
کنم.»
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 53
هیچ وقت از خدا نخواستم همه ی دنیا مال من باشه...فقط خواستم اونی که دنیای منه مال هیچکی نباشه........!!!
زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن . . .
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
به دنبال واژه مباش .. کلمات فریبمان می دهند .. وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود فاتحه ی کلمات را باید خواند
تنهایی آدمها یه دریا عمق داره ، ولی پر کردنش با یه لیوان محبت ممکنه
نه دیداری ? نه بیداری ? نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
نخ داخل شمع از شمع پرسید چرا وقتی من میسوزم تو اشک میریزی شمع گفت مگه میشه کسی که تو قلبمه داره میسوزه من اشک نریزم
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هر چه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم
برای داشتن چیزی که تا به حال نداشتی
.
کسی باش که تا به حال نبودی
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 52
دلم گاهی می گیرد ،گاهی می سوزد ،گاهی
تنگ می شود و حتی گاهی... ......گاهی نه، خیلی وقت ها می شکند، خیلی وقت ها دلم می
شکند اما هنوز می تپد!!!!?
نگاه ساکت بارون به روی صورتم دزدانه
میلغزد,ولی بارون نمی داندکه من دریایی ازدردم, به ظاهرگرچه میخندم ولی اندرسکوت
تلخ میمیرم?
?باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست ، ساختم با درد"تنهایی" مگر تقدیر چیست ؟?
از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو بدهد ، نه آنجه که ارزو داری
زیرا گاهی آرزو های تو کوچک و شایستگی تو بسیار?
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام ، آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است پس من به همان سلام بسنده می کنم تا هیچ پایانی در کار نباشد .
هر کس به طریقی دل ما می شکند ... بیگانه جدا دوست جدا می شکند ... بیگانه اگر می شکند حرفی نیست ... از دوست بپرسید چرا می شکند !!!!!!
پسر بچه و سکه یک سنتی
روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول ،آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شده . این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!! او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد
زاهد و جهانگرد
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟
زاهد گفت:مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم همین طور.
پاپ اعظم
پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آنرا می دانید
!!!
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد
بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم
اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است
پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آنرا می دانید!!!
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 51
دلم می خواهد ویرگول باشم تا وقتی به من می
رسی کمی مکث کنی !!
به کسی نگویید که برگردد! آدمی که به خاطر شما بر می گردد، به خاطر دیگری هم می رود
نیش هیچ عقربی کشنده تر از عقربه های ساعت نیست
تازه فهمیدم خدا را نباید اثبات کرد باید احساس کرد !!!
برای اشتباه کردن انسان باشید برای بخشیدن خدا..
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود.من اسم این لحظه ها را "همیشه" گذاشته ام
بهترین راه پیش بینی آینده، ساختن آن است
زندگی یعنی بخند هرچند که غمگینی،ببخش هرچند که مسکینی،فراموش کن هرچند که دلگیری...اینگونه بودن زیباست،هرچند که آسان نیست
این روزها ،دوست دارم تورا داشته باشم تا اینکه ،تورا دوست داشته باشم
آن موقع که توانستی جلوی یک گریه ی مسخره را با گاز گرفتن لب هایت بگیری ؛ لیاقت لبخند زدن داری ...
به آسمون سپردم چشم از تو برنداره ، مراقب تو باشه سرت بلا نیاره ، تا تو نخوای نتابه ، دلت گرفت بباره ، سپردم با تو باشه ، هرگز تنهات نذاره
جهان چه بزرگست وقتی غرق شادیهای کوچکی و چه کوچکست وقتی اسیر رنجهای بزرگی
فرقی نمیکند در کدام عصر و کدام اقلیم زندگی کنی فرقی نمیکند اسمت فرهاد باشد ، رومئو یا مجنون…
تو را به زخمهایت میشناسند، این نقطهی اشتراک همه آدمهاست
افراد مختلف چگونه فیل شکار می کنند؟
ریاضی دان ها :
ریاضی دان ها به آفریقا می روند، هر موجودی که فیل نیست را کنار می گذارند و سپس یکی از آنهایی که باقی مانده است را می گیرند. البته ریاضی دان های باتجربه، ابتدا سعی می کنند تا ثابت کنند حداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد، آنگاه به آنجا می روند.
استادان ریاضی، ابتدا ثابت می کنند که حداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد و سپس پیدا کردن و شکار آن را به عنوان تمرین برای دانشجویان باقی می گذارند.
کامپیوتردان ها:
دانشمندان علوم کامپیوتر، شکار فیل را از طریق اجرای الگوریتم زیر انجام می دهند:
1) برو به آفریقا.
2) از دماغه رود نیل(جنوبی ترین نقطه آفریقا) شروع کن.
3)به سمت شمال حرکت کن و هر منطقه را از غرب به شرق بپیما.
4) در هر گذر،
الف- هر حیوانی را که می بینی شکار کن.
ب- آن را با فیل مقایسه کن.
پ- اگر با هم برابر بودند کار تمام است، وگرنه به مرحله 3 برو.
برنامه نویسان باتجربه، ابتدا یک فیل را در قاهره(شمال آفریقا) قرار می دهند تا مطمئن شوند که الگوریتم فوق خاتمه می یابد.
مهندسان:
مهندسان به آفریقا می روند و به طور تصادفی حیوانات خاکستری رنگ را می گیرند و این کار را آنقدر ادامه می دهند تا یکی از حیواناتی که گرفته اند وزنش به اضافه یا منهای 15 درصد وزن یک فیلی که از قبل شناخته شده است، باشد.
حاضر جوابی
می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت
که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و
هوش و نبوغ تو... چه محشری می شوند! آقای "اینشتین"در جواب نوشت: ممنون
از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود!
ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی
بزرگی بر پا می شود !
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت
وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده
است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم
فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید
استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت
که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی
نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»
نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى
کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده
بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت
انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوهتان زهر
مىریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مىخوردمش
میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…
بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو
کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم
مـــــدیـــــــر ارشــــــــد !!!!
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد.
صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ??? دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد.
مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟
صاحب فروشگاه: ...
طوطی وسطی ???? دلار است. برای اینکه این طوطی هر کاری را که سایر طوطی ها انجام می دهند، انجام داده و علاوه بر این توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را نیز دارد.
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسیده و صاحب فروشگاه گفت: ???? دلار !
مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟
صاحب فروشگاه جواب داد: صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر ارشد صدا می زنند!
چه بلایی سر خانمها میاد اگه همسرشون برنامه نویس باشه!!!
شوهر: سلام،من Log in کردم.
زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟
شوهر: Bad command or File name
زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!
شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel
زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟
شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time
زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.
شوهر: Sharing Violation, Access Denied
زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.
شوهر: Data Type Mismatch
زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.
شوهر: By Default
زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.
شوهر: Hard Disk Full
زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟
شوهر: Unknown Virus Detected
زن: خب مادرم چی؟
شوهر: Unrecoverable Error
زن: و رابطه تو با رئیست؟
شوهر: The only User with Write Permission
زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟
شوهر: Too Many Parameters
زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.
شوهر: Program Performed Illegal Operation, It will be Closed
زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!
شوهر: Close all Programs and Logout for another User
زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.
شوهر:
Its now Safe to Turn off your Computer:D
نامه رییس کار گزینی یک اداره به یک کارمند خانم از همان اداره
به: ژولیت
شماره نامه: 1238765
موضوع : درخواست عشق
خانم ژولیت عزیز،
بسیار خرسندم که به آگاهی شما برسانم که اینجانب از تاریخ شنبه 14 اکتبر به عشق شما گرفتار شده ام
پیرو ملاقاتی که با هم در تاریخ 13 اکتبر در ساعت 3 بعد از ظهر داشتیم... من خودم را به عنوان یک عاشق سینه چاک به شما تقدیم می نمایم.
این علاقه نخست به مدت سه ماه به طور آزمایشی خواهد بود و به شرط سازش و تفاهم به صورت عشق دائم در خواهد آمد.
البته پس از تکمیل دوره آزمایشی،. به صورت کارآموزی قابل ادامه خواهد بود و انجام و ارائه ارزیابی این طرح منوط به ترفیع مقام از عاشق بودن به همسر بودن می باشد.
تمامی هزینه های متحمل شده برای خوردن قهوه و رفتن به گردش از ابتدا به طور مساوی به عهده هر دو طرف می باشد .
لهذا بسته به ح سن خلق شما، شاید من سهم بیشتری از هزینه ها را به عهده بگیرم و مسلما من به اندازه کافی بلند نظر خواهم بود که بخشی از مخارجی که به حساب شما است را تامین کنم.
بدین وسیله تقاضا می کنم ظرف مدت 30 روز از دریافت این نامه نسبت به ارسال پاسخ مقتضی اقدام فرمایید. در غیر این صورت این درخواست خود به خود و بدون اخطار لغو خواهد گردید و اینجانب شخص دیگری را مد نظر قرار خواهم داد.
بسیار مشعوف خواهم شد در صورتی که خود مایل به قبول این پیشنهاد نیستید این نامه را برای خواهر خود ارسال نمایید.
با بهترین آرزوها برای شما
پیشاپیش از شما سپاسگزارم
ارادتمند
رومئو، مدیر کار گزینی
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 58
ما همیشه کارهای احمقانه رو که انجام دادیم به نام تجربه به رخ دیگران می کشیم
تو دنیا آدمای زیادی رو تختهای دو نفره می خوابن اما قشنگتر اینه که بعضی آدما روی تختهای یک نفره به یاد هم بیدارن.
در دایره عشق اگر باران بلا بارید، عاشق آن است که از دایره بیرون نرود . . .
ارزش بودنت را همیشه از اندیشه یک لحظه نبودنت میشه فهمید
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
ساحل دلتو بسپار به خدا خودش قشنگترین قایقو واست میفرسته
هر وقت من کلید موفقیت رو پیدا میکنم، یه نفر قفل رو عوض میکنه
تجربه، شانه ای ست، که طبیعت وقتی به ما می دهد که کچل شده ای
خواهش میکنم:بی حوصلگی هایم را ببخش,بداخلاقی هایم را فراموش کن،بی اعتنایی هایم را جدی نگیر،در عوض من هم تورا می بخشم که مسبب همه ی اینهایی
کاش میشد قصد رفتن را وقت گفتن بی صدا تغییر داد ,,کاش میشد سرنوشت خویش
را خود نوشت و بر سر تقدیر داد
چه قدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست .
می دانی چرا دوستت داشتم ؟؟ چون در ان زمان مترسکی بیش نبودم که به دوستی با کلاغ هم رضایت داشت
اگه یه روز یکی دستتو گرفت دلت لرزید، عجله نکن روزی با دلت کاری میکنه که دستات بلرزه
زخم که میخوری , مزه مزه اش کن ..
حتما نمکش اشناست .
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 57
می دانم
روزی خواهد رسید
همچنان که در آغوش کسی خفته ای
بیاد من ستاره ها را میشماری
تا آرام شوی
قبل از اینکه به کسی بگی دوست دارم ، خوب فکراتو بکن چون شاید چراغی در دلش روشن کنی که خاموش کردنش به خاموش شدن او بیانجامد . .
در دریای زندگی ،همیشه موجی هست که با اون میتونیم به ساحل خوشبختی برسیم
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یک دیگــرنگــــاه کنیم
روز اول اتفاقی دیدمت ..... روز دوم الکی چشم به چشت افتاد .....
هفته بعد دزدکی نگاهت کردم..... ماه بعد شانسی به دلم نشستی .....
حالا سالهاست که یواشکی دوست دارم....
بی هراس از هر منطقی تو را می پرستم,تمام وسعت باورم را در گنگ ترین زوایای وجودت جای خواهم داد.تنم را به تنگنای مقبره ها خواهم سپرد.بادبانت بالا ,سکانت در دست , دریایت خواهم شد.
یادت را جا گذاشتی
نمی خواهم عمری به این امید باشم که برای بردنش برمی گردی
یکبار با « تو » و هزار بار « تنها » این مسیر را رد شده ام و
هزار بار خاطره ی آن یکبار را با خودم دوره کرده ام
یک روزی برایت گفتم مرا چقدر دوستم داری ؟
گفتی از اینجا تا خدای مهربان
خیلی خوشحال شدم ،
اما الان یادم امد که برایم می گفتی خداوند از همه چی برایت نزدیک تراست
پارسال زیر بارون راه می رفتم امسال اون و با یکی دیگه زیر بارون اشکهام دیدم شاید بارون پارسال اشکهای کسه دیگه ای بود...!
بغض بزرگترین نوع اعتراضه ، اگه بشکنه دیگه اعتراض نیست ، التماسه
چه ساده بودم ... وقتی می پنداشتم ترکیدن بادکنک صورتی ام ، ناگوار ترین حادثه ی عالم است!!!
عمری گذشت تا باورمان شد ... آنچه را که باد می برد ما بودیم ... نه خاطرات ما ......
راه و رسم دوست داشتن هرچیز این است که احتمال از دست دادنش را بپذیری.
کسی که چند آرزوی درهم ورهم دارد به هیچ کدام از آنها نمی رسد... مگر آنکه با ارزشترین آنها را انتخاب کند و آن را هدف نهایی خویش سازد
جملات زیبا و خواندنی از بزرگان
دقایقی را که به عیب جویی دیگران می گذرانیم، اگر صرف اندیشیدن به عیبهای خود کنیم، فایده های زیادی می بریم که کوچکترین آن خودشناسی است.((؟))
شخص غایب همیشه مورد سرزنش است.((مثل لهستانی))
مردم حتی زمانی هم که از شما می خواهند معایب شان را آشکارا به آنها بگویید، انتظار ستایش و تحسین دارند.((ویلیام سامرست موام))
مردم را در غیب همان گوی که در [ پیش ] روی توانی گفت.((خواجه عبدا... انصاری))
مشکل ترین کارها این است که انسان خود را بشناسد و آسانترین کارها این است که از دیگران عیب جویی کند.((لردآویبوری))
وقتی مردم از کسی تعریف می کنند کمتر کسی باور می کند، ولی وقتی که از کسی بدگویی می کنند همه باورشان می شود.((؟))
اگر ما دیگران را در سختیها و گرفتاریها دلداری دهیم، خود نیز آرام می شویم.((آبراهام لینکلن))
موفق ترین مدیران کسانی هستند که تا وقتی " کهنه " خوب است از آن استفاده می کنند و به محض اینکه " نو " بهتر شد آن را در اختیار می گیرند.((رابرت وندرپول))
آن کس که از اول می داند به کجا می رود، خیلی دور نخواهد رفت.((ناپلئون بناپارت))
اسارت و بندگی مردم به خود آنها و میزان تحمل رنج و قبول فداکاری شان بستگی دارد.((گاندی))
تو می کوشی که آسوده تر باشی، من می کوشم که دیگران آسوده تر از من باشند.((سعید نفیسی))
خود را قربانی کنیم بهتر است که دیگران را.((گاندی))
رَد راستی، رَد خویشتن است.((اُرد بزرگ))
گمان مبر که دیگران تو را به آرمانت خواهند رساند.((اُرد بزرگ))
پس از جنگ
سربازی که پس از جنگ ,ویتنام میخواست به خانه برگردد ؛ در تماس تلفنی خود از سانفرانسیسکو به والدینش گفت:
« پدر و مادر عزیزم ؛ جنگ تمام شده و من میخواهم به خانه باز گردم؛ولی خواهشی از شما دارم.دوستی دارم که مایلم او را به خانه بیاورم»
والدین او در پاسخ گفتند:ما با کمال میل مشتاقیم که اورا ملاقات کنیم.
پسر ادامه داد: «ولی لازم است موضوعی را در مورد او بدانید. او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد. بنابر این میخواهم اجازه دهید که او با ما زندگی کند.»
والدین گفتند: پسر عزیزم شنیدن این موضوع برای ما بسیار تاسف بار است ؛ شاید بتوانیم به او کمک کنیم که جایی برای زندگی پیدا کند.
پسر گفت:« نه ؛ من میخواهم او با ما زندگی کند.»
والدین گفتند: تو متوجه نیستی. فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهدشد.ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و نمیتوانیم اجازه دهیم مشکل فرددیگری زندگی ما را دچار اختلال کند. بهتر است به خانه باز گردی و او رافراموش کنی.دوستت راهی برای ادامه زندگی خواهد یافت.
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و والدین او دیگر چیزی نشنیدند.چند روز بعد پلیس سانفرانسیسکو به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته است که مشکوک به خودکشی می باشد.پدر و مادر سراسیمه به سمت سانفرانسیسکو مراجعه کردند وبرای شناسایی جسد به پزشکی قانونی رفتند.آنها فرزند را شناختند و به موضوعی پی بردند که تصورش را هم نمیکردند.
فرزند آنها فقط یک دست و یک پا داشت
اس ام اس عاشقانه و عارفانه 56
دیروز به رسم عاشقی خندیدم دیروز به چشمان تو دل بخشیدم امروز من و درد و دوری و تنهایی عمری ز همین حادثه می ترسیدم
اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند
دلم گرفته از ادمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن،
از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون ماله تو نیستن،
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره
من می بافم ... تو می بافی ... من برای تو کلاه تا سرت را گرم کنم ، تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی ...
امروز دلتنگ این نیستم که چرا دوست نمیداریم، دلواپس فردایی ام که بازمیگردی و نیستم
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...
آدم ها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش می کنند ، همین که باران بند امد خیلی ها چترهایشان را جا می گذارند !!!
یک دست من صدا دارد وقتی با سیلی صورتم راسرخ نگه میدارم تارقیب رنگ زرد رخساره را نبیند
خدایا نادانی دیروز شادی امروز را از من گرفت نادانی امروز را از من بگیر تا شادی فردا را از من نگیرد
با گفتن یک \"عزیزم جایت خالی ست\" نه جای من پر می شود و نه از عمق شادیهایت کمتر! فقط... دل خوش میشوم که هنوز، بود و نبودم برایت مهم است
خستهام در همه جای این زمین همنفسم کسی نبود زمین دیار غربت است از این دیار خستهام کشیده سرنوشت من به دفترم خط عزا از آن خطی که او نوشت به یادگار خستهام به گرد خویش گشتهام سوار این چرخ و فلک بس است تکرار ملال ز روزگار خستهام
کاغذی به سپیدی برف گفت : ترجیح میدهم بسوزم تا اینکه موجودی سیاه و کثیف مرا لمس کند . شیشه مرکب و مداد رنگی ها ، آنچه کاغذ گفت را شنیدند و به او نزدیک نشدند ... کاغذ ، سپید باقی ماند .... پاک و تمیز برای همیشه.... خالی و پوچ...
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا این چنین یکجا جمع نمی شود که در همین سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد ...
هیچ وقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید؟
مردم گریه میکنند.
نه به خاطر اینکه ضعیف هستند.
بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند
جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام
پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم
کنارم راه بیا و دوستم باش
نامه بابی به خدا
سلام...می خواستم بتشکرم از همه ی اونایی که به وبم سر می زنن و نظر می ذارن...منون که یه باردیگه قدم رنجه فرمودید وبه وب این جانب سرزدید!این آپم یه داستان خیلی جالبه مخصوصا آخرش واقعا عجیب تموم میشه!لطفا بعد از خوندش حتما نظراتتون رو بهم بگید.پیشاپیش ممنون...
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت:...
«ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:«ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی تونم بگم اون چی چی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!!!
.
.
.
.
.
.
.
ااااااا چرا فش میدید؟!؟!به منچه خب!!خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برام فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بذارم…!!!!(مگه گیرش نیارم!!)