سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نور و پرتوی است که خداوند در دلهای دوستانش می تاباند و بدان بر زبان آنان سخن می راند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
کاربر(2)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

صفحات اختصاصی
 
sitemap
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :292
بازدید دیروز :25
کل بازدید :341849
تعداد کل یاداشته ها : 1567
103/9/6
4:20 ص

علم اندوزی
«لقمان حکیم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشینی کن! همانا خداوند دل های مرده را به حکمت زنده می کند. ، چنان که زمین را به آب باران».(1)

کورحقیقی
« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقیرم ، به من چیزی بده. بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»(2)

آزادگی
«همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند.»(3)

غیبت
«به بزرگی گفتند : هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم». (4)

سخن چینی
«مردی به اندیشمندی گفت: فلان شخص، دیروز از تو بدگویی می کرد. اندیشمند گفت : از چیزی سخن گفتی که او از روبه رو گفتن آن با من شرم داشت»(5)

تجسس
«حکیمی گفته است: آن که عیب های پنهانی مردم را جست و جو کند، دوستی های قلبی را بر خود حرام می کند.»(6)

غفلت
«به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم ؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی ، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود.»(7)

بخل
بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم ؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست » (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس « و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن بخورد از من نیست .» (بقره 249)(8)

تکبر
«آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من دیدی ، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد .»(9)

افسوس پادشاه به هنگام مردن
گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند. در این هنگام ، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری آماده کنند. آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت « ما أغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد .(10)

عقل، بزرگترین نعمت الهی
«روزی پادشاهی به بهلول گفت : بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد : بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی ، چه ندادی و آن که را عقل ندادی ، چه دادی؟»(11)

محافظت از خویشتن
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»(12)

عبرت
« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»(13)

خطر سلامتی و آسایش
«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت : خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم ، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه ، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»(14)


 
 

چگونه به خدا برسیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ لوکاس پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن .و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟ لوکاس گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه :لوکاس پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم .)


   


نامی دیگر برای خدا

مردی رو به دوستش کرد :

-طوری درباره خدا صحبت می کنی که انگار شخصا او را می شناسی و حتی رنگ چشمهایش را هم می دانی . چه لزومی دارد چیزی را خلق کنی که به آن اعتقاد داشته باشی ؟ بدون این نمی شود زندگی کرد ؟ و او پاسخ داد :

- تو تصور می کنی که دنیا چه طور خلق شده ؟ می توانی معجزه ی زندگی را توجیه کنی ؟

مرد گفت : پیرامون ما همه چیز حاصل تصادف است . همه چیز اتفاقی است . دوستش گفت :

- درست است . پس تصادف نام دیگر " خدا " است .


  


خدا همه جا هست؟!؟؟!!!؟!؟!؟!؟!!؟؟!


مردی با یوشع بن کارچاه مصاحبه می کرد :






-چرا خدا از راه بوته ی خار با موسی (ع) صحبت کرد؟






-اگر هم درخت زیتون یا بوته ی تمشکی را انتخاب می کرد ، همین سوال را می کردید . اما سوالتان را بی جواب نمی گذارم .خدا بوته خار بیچاره و کوچکی را انتخاب کرد تا بگوید بر روی زمین جائی نیست که " او " حضور نداشته باشد .






انسانهای بزرگ دارای اندیشه های بزرگ هستند و همین افکار از ارد یک انسان بزرگ ساخته اند.


 



کسی که آزادی می جوید زندانی برای اندیشه های دیگر نمی گسترد . ارد بزرگ


گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر از آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود . ارد بزرگ


سخن گفتن از دوستی و دشمنی پایدار در سیاست ، خنده آور است . ارد بزرگ


بسیار یاد کردن از سختی های زندگی ، بردگی می آورد .  ارد بزرگ


مردمان توانمند در میان جشن و بزم  نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند  و برای رسیدن به آن  در حال پیکارند . ارد بزرگ


زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران
هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران

آداب خوب و اخلاق ، دوستان قسم خورده اند و بزودی با یکدیگر متحد می شوند . بارتول


افراد دانا کوشش دارند خود را همرنگ محیط سازند ولی اشخاص دیوانه سعی می کنند محیط را به رنگ خود در آورند ، به همین جهت تحولات و ترقیات اجتماع به دست دیوانگان بوده است . آندره مورا
هیچ کس نمی تواند چیزی را به شما بیاموزد جز آنچه که در افق دید و خرد شما وجود داشته و شما از آن غافل بوده اید  . جبران خلیل جبران


 من آن غریبه ی دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم در اشنایی امروز برایت می نویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی.


آنچه سرنوشتمان را تعیین میکند شرایط زندگی نیست بلکه تصمیمات ماست.


در زندگی بشریت سه چیز اهمیت دارد: اول مهربانی دوم مهربانی و سوم مهربانی.


آنکس را که دوست میداری همه حقی بر تو دارد حتی این حق را که دوستت نداشته باشد


ارسال شده توسط یه دوستِ بامرام...براش دعا کنید...













  
  


 


I hope the most beautiful flowers beneath your feet


 The best smiles on your lips,


The most shining eyes seeing you off


... and the highest hands protecting you in this year


 


 



 


  
  

 


سلام به همه


یادت باشد


 عشق به دیگری، یک نیاز است نه یک ضرورت


عشق به وطن، یک ضرورت است نه یک نیاز


و عشق به خدا، هم ضرورت است وهم نیاز...


  
  





خصوصیات دانشجوهای کشورهای مختلف ( طنز )


ژاپن : به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!

مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه واکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!

گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!

پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید... 







 

 


ارسال شده از طرف همون دوستِ بامرام...


  
  

اگه بلدی جواب بده...


یه اتاق چهار گوش هست


 که تو هر گوشش یه گربه است،


 جلوی هر گربه هم 3 تا گربه است،


 رو دم هر گربه ام یه دونه گربه است...


 حالا تو این اتاق چند تا گربه است؟؟؟؟؟؟؟


با هوشا جواب بدن...


  
  

 


به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانی، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانی به بستری شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخوری، یک فنجان و یک سطل جلوی بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالی کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادی باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

.

.

.

.

.

.

.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادی درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد... شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟


  
  

 


می دونستین  اگر آرم شرکت کوکاکولا را که برای اسراییل است


برعکس کنیم میبینیم که نوشته


.


.


.


.


.


.


لامحمد لامکه!!!


  
  

  *عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت:بگویم، بنویسم


که چرا عشق به انسان نرسیده است؟


چرا آب به گلدان نرسیده است؟


و هنوزم که هنوز است


غم عشق به پایان نرسیده است؟


بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد


که چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟


 


*خدا کند که مرا با خدا کنی آقا


ز قید و بند معاصی جدا کنی آقا


دعای ما به در بسته می خورد، ای کاش


خودت برای ظهورت دعا کنی آقا


بیا که فاطمه(س) در انتظار دستانت


نشسته تا حرمش را بنا کنی آقا.


 


*ای راز نگه دار دل زار کجایی؟


ای برق مناجات شب تار کجایی؟


صحرای غمت پر شده از قافله ی عشق


ای قافله را قافله سالار کجایی؟


 


*جان عالم بر لب آمد، ای خدا مهدی نیامد


دیده پر خون شد جدا و دل جدا، مهدی نیامد


بزم انس ما ندارد بی حضور او صفایی


عید ما رنگ عزا دارد چرا مهدی نیامد


هر چه گفتم: یابن طاها، یابن یاسین، یابن احمد


العجل یابن نبی المصطفی، مهدی نیامد.


 


*مرا از بچگی احساس دادند


مرا عادت به بوی یاس دادند


کلید درد هایم را از اول


به دست حضرت عباس دادند.


سجاده، جاده ی زیبایی است که تو را به سبز ترین نقطه بهشت می رساند...


 


*وقتی عزرائیل گفت نوبت توست که بمیری،


فهمیدم این تو بمیری از ان تو بمیری ها نیست...


 


*یک دعا می کنم برات بلند بگو آمین!


انشاا... تو زندگیت، فقط یه جا تو دو راهی بمونی...


اون هم بین الحرمین...


ندونی بری حرم عباس(ع)


 یا حرم حسین(ع)....


 


  
  

  



در دیار عشق همه چیز در سکوت رقم می خورد این همه هیاهو برای چیست؛ نمی دانم



 


از ازل حضرت حق بر بدنم حک بنمود     علت خلقت تو نوکری ارباب است


   


ما را از تلاطم دنیا هراس نیست           تا کشتی نجات حسین شناور است


  




سلام به همه


بسیجی بودن خیلی قشنگه. آنقدر که آدم دلش نمی خواهد هیچ جا بدون چفیه بسیجی برود.  


استادی داریم که بسیجیه. خیلی بسیجی است. 


خیلی آقا است. 


همین اندازه می گویم که خیلی دلتنگه. دلتنگ آقا. دلتنگ... 


طی  برنامه هایی برامون این شعر ناب را فرستاد. شما هم بخوانید و دعایش را در حق استاد بفرمائید.


 


 


"وادی السلام عشق"


 


&چفیه&


 


چفیه ام کو ؟!


 


چه کسی بود صدا زد : هیهات !!


 


عشق من کو ؟!


 


مهربان مونس شب تا به سحرگاه ام کو؟!


 


چفیه ی شاهد اشکم به کجاست ؟!


 


من چرا واماندم ؟!


 


مأمن این دل طوفانی بی ساحل کو ؟!


 


ای سحرگاه ! تو را جان شمیم نرگس ، چفیه منتظر صبح کجاست ؟!


 


تربت کرب و بلا ! تو بگو چفیه ی سجاده چه شد ؟


 


ای مفاتیح ! بگو همدم دیرینه ی نجوایت کو ؟!


 


آی مردم ، به خدا می میرم !!


 


مرگ بی چفیه ! خدایا هیهات !!


 


چفیه ام را به دلم باز دهید.


 


عهد ما ، عهد وفا بود و صفا بود و ابد!


 


گر چه من بد کردم


 


ولی ای چفیه ! بدان بی تو دلم می میرد !!


 


 


هیهات هیهات هیهات


 


یادمان باشد که غروب ما هم نزدیک است


 


خیلی نزدیک


 


شاید فردا من....


 


شاید همین لحظه....


 


شاید....


 شاید کمی تا غروب فرصت باشه.


 تا غروبمان نرسیده....بسم الله


 دست علی یارتون خدا نگه دارتون 



 


  
  

  


هر شب وقتی بابارو 


می خوابونه توی جاش


 با کلی اندوه و غم


می ره سر کتاباش


حافظو ور می داره


راه گلوش می گیره


قسم می ده حافظو


خواجه بابام نمیره


دو چشمشو می بنده



خدا خدا می کنه


با آهی از ته دل


حافظو وا میکنه


فال و شاهدِ فالُ


به یک نظر می بینه


نمی خونه، چرا که


هر شب جواب همینه


دیشب که از خستگی


گرسنه خوابیده بود


نیمه ی شب چه خوابِ


قشنگی رو دیده بود


تو یک باغ پر از گل


پر از گل شقایق


میونِِِِِِ رودی بزرگ


نشسته بود تو قایق


یه خورده اون طرف تر


میونِِِ دشت لاله


بابا سوار اسبه


مگه می شه؟ محاله


بابا به آسمون رفت


به پشتِ یک در رسید


با دستای مردونَش


حلقه ی در رو کوبید


ندایی اومد از غیب


دروازه رو وا کنید


مهمون رسیده از راه


قصری مهیا کنید


وقتی بلند شد از خواب


دید که وقت اذونه


عطر گل نرگسی


پیچیده بود تو خونه


هی بابا رو صدا کرد


بابا چشاش بسته بود


دیگه نگاش نمی کرد


بابا چقدر خسته بود


آی قصه قصه قصه


یه دختر شِکسّه


که دستای ظریفش


چند ساله پینه بسته


چند سالیه که دختر


زرنگ و ساعی شده


از اون وقتی که بابا


قطع نخاعی شده


نشونه ی بیعته


پینه ی دست زهرا


  بهترین شفاعته


                                    نگاه گرم بابا


                                           (ابوالفضل سپهر)


                                                            علی یارتون...



 


 


 


  
  
<   <<   11   12   13      >